در کوچه باغ فراموشي




Wednesday, November 19, 2003

٭
There is something around
You can never know
Someone always behind
Wherever you may go

Someone makes you fly
When you’re down and tear
Light your candles up
That’s why you feel cheer

Someone you ask to come
Cuz you’re bloody blue
Then kisses, hugs and loves
You feel as if bloom

Even you make no voice
He hears all your words
He’s here by your side
Cuz He knows all your world

Will never let you down
One day if you come
Call him or pray
A little or some



٭
شبي عريان و تنها بود
صداي پچ پچي مبهم ميان جنگل انبوه و دريا بود با مهتاب
که لبخندش بروي آب مي لغزيد

چقدر محتاج بودم من به پروازي به آنسوتر
به پروازي پس بودن به آبيها به يک آبي مبهم

*

نگاهي بود که از انسوي نا پيدا مرا مي ديد
صدا در آسمان پيچيد

- چه مي خواهي؟

نگاهم از دويدن ماند
کلامي بر زبان راندم

- راه را اي دوست
- ميان دستهايت چيست؟
- تمام هستي ام ، يک سيب
- ولي با آن نتوان رفت
- چه بايد کرد!
- پس اين جنگل انبوه جمنزاري هست
بعد از آن هم گذري
پس آن يک انارستان است
ميوه اي خواهي چيد از درختي که انارش سرخ است
سيب را بگذار پاي درختي که ميان گذر است
ميروي انسو تر
پشت انبوه درختان انار که مه اي سنگين است


14 3 1372




........................................................................................

Home