در کوچه باغ فراموشي




Saturday, January 18, 2003

٭
زن سی ساله

و بيست و نه سال گذشت .....
از آن غروب سرد زمستان
وقتی که دخترکی نحيف چشم بر اين خاک کهنه گشود
و او را مريم نام نهادند.






٭
اين خانه دلتنگ است
وقتی که می روی
وقتيکه شادی نهان کودکانه را
با بهانه های خود تلخ می کنی
اين خانه دلتنگ است
ای حضور دلنشين عزيز
وقتی که چشم
براشتياق هزار باره ام می بندی
اين قابها تنگ اند
در خانه نگاه من
وقتی که خواهش بودنت
گسترده تر از وجود من است
آه.!
آن کلام کودکانه کجاست
تا تو را صدا کند
با من بمان
ای ترانه لطيف خواندنی



٭
بخوان
بخوان که صدای تو خوش است مرا
مرا که خروارها صدا در سينه آوار است
مرا که لبريزاز واژه های ناشناخته ام
و آواز را بر بوم های سياه کبود
چون نقشهای ناکشيده نقاش
آرزو می کنم
بخوان که صدای زلال تو تبلور طنين
تارهای زخم خورده من است



........................................................................................

Home