در کوچه باغ فراموشي




Wednesday, January 01, 2003

٭
امروز آسمان چه تنگ می نمايد
ميان قاب چوبی پنجره
و
پرنده بال بال می زند

آه ... ! نگاه کن
پاهايم...
ريشه در خاک
و دستانم بر تن خشک پنجره
شايد که شاخه های سبز وجود
در آسمان شکوفه کنند




٭
حجوم هراسهای بی پايان
خاک تفتيته را می گدازد
کاش پنجره ای بودم
نگاه از کوير برگرفته
به شوق پرواز
تن به آسمان بالا گشيده
گريزگاهی بودم از هرآنچه پايبند است
کاش دريچه ای بودم
که فراخ سينه اش آسمان است و نگاهش
حجوم سبز زندگی








٭
دريچه اي
رو به كوچه باغ
... ستاره آتشين به تماشا نشسته است
بايد روز ديگری باشد
تن به انتهای شب کشانده
تا خود را به سپيدی رنگ پريده طلوعی ديگر
بياويزد
و بودنم را در لحظه های نا گزير زمان
تکرار کند



........................................................................................

Home