در کوچه باغ فراموشي




Wednesday, December 18, 2002

٭
کسی را می شناسم
بر اين باور است که بسیار دوستم می دارد
بسیار
به من عشق ورزیده است

بارها نوشته های ندا را خوانده است
اما حتی نمی داند نام وبلاگ من چیست



٭
وقتی که آسمان حریر سپید هزار ساله اش را بر شانه های سخت زمین می پوشاند
و زمین چون باکره ای سپید پوش، زیبا و آرام، جلوه گری دیگر میيابد
بهاری در من زنده می شود و شوقی فزاينده در دلم اوج می گيرد
و صورتک آن مریم سالهای خوبی را در دانه های سپید برف که آرام و بی صدا بر من فرو می بارند
و در درخشش نورهای فنازی چراغ گه گاهی رخ می نمایند
می بینم.
و به پاهای لطیف کودکانی می انديشم که در چکمه های پلاستیکی سبزرنگشان کرخ شده اند
و انگشتان ضعیف و کوچکشان را توان تحمل سرما نیست
و زنان رنجکشیده و دردمندی که ...................

خدایا تو را سپاس بخاطر هر آنچه که به ما عطا نموده ای
تو را سپاس برای هر آنچه که عطا ننموده ای
تو را سپاس



........................................................................................

Home