در کوچه باغ فراموشي




Tuesday, November 12, 2002

٭
كلمات بدنبال هم بي هيچ وقفه اي ميدوند ،
محو ميشوند و دوباره تكرارميشوند ، رنگ ميبازند ، مي ميرند و زنده ميشوند
و دوباره جاي ديگر رنگ و جلوه اي تازه مي يابند و مرا به خود ميخوانند.



كاش چشمي بينا تر و گوشي شنواتر ميداشتم
تا از وراي اين دريچه هاي تنگ و بي فروغ چيز تازهاي را به ديدار مي نشستم.


« جاناتان مرغ دريايي»

.كاش شجاعت بالهاي تو را داشتم كه خستگي را حراست نيست.
پرواز تو آواز بلندي است برخاسته از حضيض خاك نمدار آبهاي زمين تا بلنداي قامت برافراشته آسمان.


كاش نوري بر من ميتابيد و بالها ي خاكستريم درخشيدن ميگرفت






هرگز جسارت گشودن آزادانه دريچه تفكراتم رادر خود نيافته ام شايد از آن رو كه زبان الكن ياراي معاني را نداردو پاي رهواريش نيست تا آنچه در من ميگذر از گذر روزگار را همگام با حدوثشان به تجسم درآورد. گاه با خود ميانديشم از اين همه اصرار در نگارشي كه داري از اين همه دغدغه و ناآرامي براي نوشتن و احساس مسئوليتي كه گمان مي بري بايد چيزي را قلم بزني كه شايستة خواندن است و گفتنِ بي حراسِ آنچه كه در يافته اي براي چيست؟ از خردساليت كه يك سر غرق در باز ي سحرآميز قلم و رقص لطيفش با رنگها و آميزشي خدائي بود ، سبز ، سرخ ، آبي بلند آسمان و آسماني كه هميشه تو را به خود ميخواند و تو را به اوج ميكشاند و تو ميباليد ي و با بلوغ ذهنت رنگها به يكباره بيرنگ شدند و هرچه ماند تقابل ميان سياهي بود و سپيدي گاه مينگاشتي و گاه نقش ميزدي هر چه بود همه از يك سنخ بود. و سالها بعد كه هيچ نگفتي و هيچ نكردي شايد از آنرو كه بيمار بودهاي، روزمرگي چيزي كه بدان مبتلا شدهاي
گاه با خود ميانديشم ، هيچ اعتقاديت هست بدانچه كه مي نويسي؟ هيچ باور يت هست به بازي خطير كلام و آنچه بر اين پاره سپيد مي نگاري و هيچ مي شناسي آنكه در تو ميانديشد؟
هنوز در كشاكش مدام خويشتنم و از اين مغاك و از اين حراس كه خاموش بمانم به هذيان افتادهام






« در جريان ادب معاصر توجه كردم كه ادبيات فارسي بدجوري دارد عاميانهميشود، خودش را تحت عنوان ادبيات مردمي دارد ول مي كند دردامن عوامگرائي . يعني هركس چهار تا ليچار و چهار تا جفنگ و چهار تا حش و دشنام را گير آورده و آورده توادبيات و مدعي است كه اين ها ادبيات مردمي است . در واقع برخورد من در با زبان فارسي يك جور مقابله با اين جور ولگاريزه شدن زبان فارسي در ادبيات معاصر بوده ؛ چون زبان يك ملت منحصراً اين نيست ، بلكه تمام زبان مردم است، در تمام وجوه زندگي يك ملت ؛ مكتوب ، گويا و حتي گمشده»




........................................................................................

Home