در کوچه باغ فراموشي |
Monday, September 02, 2002
٭ در كوچه باغ فراموشي 3/6/81
نماي اول: باغ ، پنجره پنجره چشم به باغ گشوده است و من هجوم هياهوي مدام زندگي را از دريچه آن احساس ميكنم . هياهوي روزمرگي و لبخندهايي كه بر چهره هاي مشعوف از خيالي شيرين نقش ميبندد و من چگونگي نبودن ميانشان را تجربه مي كنم نماي دوم: آسمات تاريك باغ خاموش پنجره هنوز چشم به باغ دارد و من از دريچه نگاهش پروانه هاي سبز خيالم را در كوچه باغ هاي فراموشي پرواز ميدهم پروانه هايي از جنس دلتنگي نوشته شده در ساعت 3:45 AM توسط Maria
٭ دركوچه باغ فراموشي 4/6/81
نماي اول: پنجره ، باغ صداي سايش پنجره كه بر پاشنه ميچرخد. تصويري روشن از هرآنچه كه در كوچه باغ است و من دست بر دو سوي پنجره با اشتياقي سرما خورده دمي فرومي كشم . و نگاههم جايي در كوچه باغ گم ميشود. تكرار هياهوي روز مرگي و دستهائي كه با شوق خيالشان را براي روزهاي آتي هديه خواهند داد. نماي دوم: نه پنجره و نه باغ جايي كه هيچكدام نيست نگاهم در شيارهاي خشك و چوبي ميز كارم بدنبال چيزي است ، ذهنم در جستجوي يافتن و دستانم در تقلاي هميشگي كشتن دقايق سنگين زمان . آيا آنچه را كه مي توانم شايسته تو خواهد بود؟ نوشته شده در ساعت 3:37 AM توسط Maria
٭ در كوچه باغ فراموشي 5/6/81
........................................................................................پنجره رو به باغ بازمانده است به لباسهايي مي مانم كه تنگ و نمدار است از فرط سالهايي كه رفته اند از پس خوابهاي خوش نقش جوانيم و ديگر در آن گنجيدنم نيست. بتنگ آمده ام چون ناي كه پرنده زلال صدايم را روزني به پرواز نمانده است تا شايد وقت يكه همگان خيالها ي مجسم خويش را هديه مي دهند ، نغز ترين آواز عاشقانه ام را نثارت كنم. شايد اگر حرم ناب و هميشه سوزان عشقت كه سينه بر خود روا ميدارد را پروانه خيالم تاب ميآورد، وقتي كه در آغوش خاكهاي هميشه تبدار ساحل خزر بر بالين سرد و كهنه پدر فارغ از رنجها و دردهاي جانكاهت آرام خفته اي به سويت پرواز ميدادم و شب هنگام كه باغ كوچكتان خاموش است در گوشت به نجوا مي خواندم كه: آرام بخواب اي روح بزرگي كه از عشق آبستني ، تا هميشه دوستت دارم مادر نوشته شده در ساعت 3:33 AM توسط Maria
|