در کوچه باغ فراموشي |
Saturday, June 15, 2002
٭ ”گر به تنهائي من مي آيي بي صدا آي كه تنهائي من ميشكند
خلوتم آه نگاه و تپش قلب تو را مي شنود چه غبار آلود است شيشه خلوت من از نفست و چه نقشي است كه بر خاطر من مي ماند گر تو بر آن بكشي با دستت“ نوشته شده در ساعت 8:46 PM توسط Maria
٭ زماني بيش نيست
........................................................................................اين كوره راه سنگلاخ سرد و متروك چه طولاني ، چه كوتاه است چه آرام، چه پر غوغا و پرآشوب و بودن چون خزه خشكيده بر ديوارهاي سنگي كهنه و تنهائي و تنهائي و تنهائي كه تنهائي چه سنگين است سنگين است و سنگين است و در چشمان غمگينت نگاهي دور تر ،آنسو تر كه شايد مرحمي باشد كسي باشد صداي پاي آن ياريگري باشد كه مي آيد ، مي آيد؟ نمي دانم كه مي آيد نمي آيد؟! × هزاران انتظار دور و طولاني منتظر بودن و در اين انتظار مردن × و تهي دستان زخمينت كه خالي نيست از رخوت ” كه سرما سخت سوزان است “ و اينجا در اين كوچه باريك و طولاني كه سنگ فرش سياهش بس مه آلوده است كه دنيائيست ، دنيائيست ديوانه تو در زير چراغ برق تنهائي... صدائي نيست نوائي نيست كسي فكر نجاتت نيست دستي نيست كه اينجا دستها در جيب ، دلها مرده ” سرها در گريبان است “ تو.... تو نيستي تو در انديشه اي حتي نگاهي نيستي كه اينجا هيچ نيست جز نقشهاي رنگ رنگ گمان بد و پنداري جنون آميز و بودن همچو آن برگ خزان خشكيده بر داري تكيده سخت پيچيده و آسودن در اين دنياي ديوانه در اين غوغاي بي انجام خيالي وهم انگيز است در اين دنياي ديوانه همه تنها و رنجورند نه پروازي ، نه فريادي ، نه يك قلب پر از عشقي كه اينجا قلبها مرده ، دستها خشكيده لبها سرد و خاموشند × فقط ديوارها بر پاست ديوار تا ديوار و دستاني كه مي جويند بر اين ديوارهاي سنگي نمدار نويد يك زماني خوش و فريادي چه شور انگيز كه رنجي نيست ، دردي نيست كه اينجا آسمان آبيست آسمان زيباست ....... ولي اينجا هميشه آسمان ابريست و بودن چون هزارن خشت خشك و خالي از معني است هزار توئي چه پيچ درپيچ وطولاني همه اش ديوارهاي خالي از معني و تو در گوشه ائي تنها تنها در اين تنهائي سنگي به اميدي كه آن سو ها كسي باشد كه شايد مرحمي دارد و مي آيد كه اين زخم سرد و كهنه را آرام مي سازد، مي جوئي و مي پوي ولي هرگز نمي يابي 20/10/1371 نوشته شده در ساعت 8:37 PM توسط Maria
|