در کوچه باغ فراموشي




Saturday, June 15, 2002

٭
”گر به تنهائي من مي آيي بي صدا آي كه تنهائي من ميشكند
خلوتم آه نگاه و تپش قلب تو را مي شنود
چه غبار آلود است شيشه خلوت من از نفست
و چه نقشي است كه بر خاطر من مي ماند گر تو بر آن بكشي با دستت“



٭
زماني بيش نيست
اين كوره راه سنگلاخ سرد و متروك
چه طولاني ، چه كوتاه است
چه آرام،
چه پر غوغا و پرآشوب
و بودن چون خزه خشكيده بر ديوارهاي سنگي كهنه
و تنهائي و تنهائي و تنهائي
كه تنهائي چه سنگين است
سنگين است و سنگين است
و در چشمان غمگينت
نگاهي دور تر ،آنسو تر
كه شايد مرحمي باشد
كسي باشد
صداي پاي آن ياريگري باشد
كه مي آيد ، مي آيد؟
نمي دانم كه مي آيد نمي آيد؟!
×
هزاران انتظار دور و طولاني
منتظر بودن و در اين انتظار مردن

×
و تهي دستان زخمينت
كه خالي نيست از رخوت
” كه سرما سخت سوزان است “
و اينجا در اين كوچه باريك و طولاني
كه سنگ فرش سياهش بس مه آلوده است
كه دنيائيست ، دنيائيست ديوانه
تو در زير چراغ برق تنهائي...
صدائي نيست نوائي نيست
كسي فكر نجاتت نيست
دستي نيست كه اينجا
دستها در جيب ، دلها مرده ” سرها در گريبان است “
تو....
تو نيستي
تو در انديشه اي حتي نگاهي نيستي
كه اينجا هيچ نيست
جز نقشهاي رنگ رنگ
گمان بد و پنداري جنون آميز
و بودن همچو آن برگ خزان
خشكيده بر داري تكيده
سخت پيچيده
و آسودن در اين دنياي ديوانه
در اين غوغاي بي انجام
خيالي وهم انگيز است
در اين دنياي ديوانه همه تنها و رنجورند
نه پروازي ، نه فريادي ، نه يك قلب پر از عشقي
كه اينجا قلبها مرده ، دستها خشكيده
لبها سرد و خاموشند
×

فقط ديوارها بر پاست
ديوار تا ديوار
و دستاني كه مي جويند بر اين ديوارهاي سنگي نمدار
نويد يك زماني خوش
و فريادي چه شور انگيز
كه رنجي نيست ، دردي نيست
كه اينجا آسمان آبيست
آسمان زيباست
.......
ولي اينجا هميشه آسمان ابريست
و بودن
چون هزارن خشت خشك و خالي از معني است
هزار توئي چه پيچ درپيچ وطولاني
همه اش ديوارهاي خالي از معني
و تو در گوشه ائي تنها
تنها
در اين تنهائي سنگي به اميدي كه
آن سو ها كسي باشد
كه شايد مرحمي دارد و مي آيد
كه اين زخم سرد و كهنه را آرام مي سازد،
مي جوئي و مي پوي
ولي هرگز نمي يابي
20/10/1371



........................................................................................

Home