در کوچه باغ فراموشي




Friday, June 14, 2002

٭
پنجره را رو به بيكرانگي بگشاي تا دهليزهاي تاريك و مرطوب وجودت از هواي سرد و سبز بودن لبريز گردد. پاي در فراخناي هستي هاي ناپيدا بگذار تا جوانه هاي وجودت از خاكهاي پيرو كهنه زمين سر برآرند و در آغوش ياسهاي سپيد صداقت ببالند و سر بر آبي لاجوردي آسمانها گذارند.
بگذار تا دانه اي زلال محبت از شرقترين آسمان عشق بر اندام تازه رسته ات چون مائده هاي خدائي از رفيعترين آسمانهاي مه آلوده عشق باريدن گيرند.
بگذار تا قامت سبز و بلند بودنت را هرزه گياهي نيالايد كه تجلي عشقي اهورائي و روحي بزرگ را در چشمان هميشه مهربانت دوست دارم.



........................................................................................

Home