در کوچه باغ فراموشي |
Monday, June 10, 2002
٭ هيچ ميدانستي سالهاست گم شده اي
تو كه از سردي يك جمله شكستي سالهاست يخ زده اي نوشته شده در ساعت 10:30 PM توسط Maria
٭ صداي خش خش برگها
و ديگر هيچ ببين آنجا افق صورت غمگين خود را پشت مه پنهان ميدارد ولي ديگر نمي بارد ببين آنجا كه دستهامان ميان آسمان پيوسته ميرويند وآن سو تر صداي بال و پرهائي و اينجا از قنوت دستهامان آشياني سبز ميرويد 1371 نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط Maria
٭ دلم ميخواد راحت ح رف بزنم بدون دغدغه ترتيب جمله و صنايع ادبي و ايهام و استعاره و تلميح و.......... هزار تا كوفت و مرز ديگه دلم نمي خواهد بنويسم انجوري كه هميشه مي نويسم گرچه انم يه جور حرف زدن از نوعي كه دوسش دارم.
........................................................................................شايد معتقدم كه آنچه نوشته ميشه در قلب ورق وجود داره گاهي اين برگها هيچ اشتياقي از خودشون نشون نميدن شايد آنها هم مثل من از اين همه شكوه و شكايت خسته شدن. از تحمل بار سنگين نوشته هاي سياه. ديگر بازي با كلمات و تركيبات فريبنده اشون چنگي به دل نمي زنه در واقع ديگه حالم از همه اين كلمات مسخره و پوچ و تو خالي كه به زور آب و رنگ معاني را دنبال خودشون يدك ميكشن بهم مي خوره. ميدونم فقط تو ميدوني كه من چي ميگم تو كه به آگاهي رسيدي حتي اگر حرفي نزنم و چيزي ننويسم فقط تو اي كه مي فهمي. مدتي است كه ديگه نمي تونم بنويسم از هيچ چيز و هيچكس، نه از زندگي . نه از مرگ ، نه از شوق كودكانه پرواز ، ........و نه حتي از گلنار ............ .آه گلنار همه چيز با رفتن تو شروع شد. همه فهميدن ها .... بيست و هشت سال طول كشيد تا اولين اصل بودن را بفهمم و فهميدني كه بهاي سنگيني براش پرداختم. ................... بيست و هشت سال طول كشيد تا بفهمم كه هنوز بزرگ نشدم ، ميدوني گلنار .....درونم كسي هست كه حتي يك لحظه نمي تونه فراموش كنه ، همه روزهاي وحشتناكي رو كه عذاب كشيدي و عذاب كشيدي و عذاب كشيدي. ............................آ............. هيچ كلامي قادر به بيان آنچه كه ميخواهم بگويم نيست . شايد نمي دانم چگونه ، اما اگر ميشد بغض آبستنم كلامي ديگر گونه مي زائيد كلامي از نوع ديگر نوشته شده در ساعت 8:27 AM توسط Maria
|