در کوچه باغ فراموشي




Monday, June 10, 2002

٭
هيچ ميدانستي سالهاست گم شده اي
تو كه از سردي يك جمله شكستي
سالهاست يخ زده اي



٭
صداي خش خش برگها
و ديگر هيچ

ببين آنجا
افق صورت غمگين خود را
پشت مه پنهان ميدارد
ولي ديگر نمي بارد

ببين آنجا
كه دستهامان ميان آسمان پيوسته ميرويند
وآن سو تر صداي بال و پرهائي

و اينجا
از قنوت دستهامان
آشياني سبز ميرويد
1371



٭
دلم ميخواد راحت ح رف بزنم بدون دغدغه ترتيب جمله و صنايع ادبي و ايهام و استعاره و تلميح و.......... هزار تا كوفت و مرز ديگه دلم نمي خواهد بنويسم انجوري كه هميشه مي نويسم گرچه انم يه جور حرف زدن از نوعي كه دوسش دارم.
شايد معتقدم كه آنچه نوشته ميشه در قلب ورق وجود داره گاهي اين برگها هيچ اشتياقي از خودشون نشون نميدن شايد آنها هم مثل من از اين همه شكوه و شكايت خسته شدن. از تحمل بار سنگين نوشته هاي سياه.
ديگر بازي با كلمات و تركيبات فريبنده اشون چنگي به دل نمي زنه در واقع ديگه حالم از همه اين كلمات مسخره و پوچ و تو خالي كه به زور آب و رنگ معاني را دنبال خودشون يدك ميكشن بهم مي خوره. ميدونم فقط تو ميدوني كه من چي ميگم تو كه به آگاهي رسيدي حتي اگر حرفي نزنم و چيزي ننويسم فقط تو اي كه مي فهمي. مدتي است كه ديگه نمي تونم بنويسم از هيچ چيز و هيچكس، نه از زندگي . نه از مرگ ، نه از شوق كودكانه پرواز ، ........و نه حتي از گلنار ............
.آه گلنار همه چيز با رفتن تو شروع شد.
همه فهميدن ها .... بيست و هشت سال طول كشيد تا اولين اصل بودن را بفهمم و فهميدني كه بهاي سنگيني براش پرداختم. ...................

بيست و هشت سال طول كشيد تا بفهمم كه هنوز بزرگ نشدم ، ميدوني گلنار .....درونم كسي هست كه حتي يك لحظه نمي تونه فراموش كنه ، همه روزهاي وحشتناكي رو كه عذاب كشيدي و عذاب كشيدي و عذاب كشيدي.
............................آ.............

هيچ كلامي قادر به بيان آنچه كه ميخواهم بگويم نيست . شايد نمي دانم چگونه ، اما اگر ميشد بغض آبستنم كلامي ديگر گونه مي زائيد كلامي از نوع ديگر




........................................................................................

Home