در کوچه باغ فراموشي




Saturday, May 18, 2002

٭
اي كاش در تصوير اين عكسي كه
كه قاب خاطرات از آن تهي مانده
صداي خنده هاي من به رنگي بود
به رنگ بالهاي شاپركهائي كه عطر مريمي دارد.



٭
آيا پولكهاي چادر سياه شب
وقتي كه چون ستارگان هميشه،
ميدرخشند بر من فرود خواهند آمد؟
آيا پرواز را بر بامهاي نمور شهر با پاهاي چوبي كوچكم احساس خواهم كرد؟
و نگاهم را به فراخناي هسني هديه خواهم داد؟
من كه پنجره اي رو به بادم....!
و پرنده ام پشت حصارهاي سرخ غروب بال بال ميزند..!
چشمانم را به سوي زلال زندگي خواهم گشود؟
و نبض زمان را دوباره در شريان وجودم خواهم شمرد؟
آيا دوباره چون دانه هاي عريان خفته در هزارتوي خاكي زمين
با نوازش آبي بيرنگ باران
به سوي لحظه هاي سنگين مرگ خواهم دويد؟
و سختي دستان خشك زمين را بر پوست برهنه و تازه رسته ام خواهم شناخت؟
من كه پنجره اي رو به بادم
و پرنده ام پشت حصارهاي سرخ غروب بال بال ميزند
آيا دوباره خواهم سرود؟
آيا دوباره در آينه خالي خيال
شبها كه بر سينه ترد بالشم
چشمان هميشه خسته چوبي ام به خواب ميرود
آواز پر ترنم پرهاي كفتري تكرار مي شود؟



........................................................................................

Home